غزل مزار
غزل مزار
بــاد صبا کجائی کـو دوستـان مـا حضور دل در پنهان و آشکـارا
آیــا شود کــه روزی آئید بر مـزارم تــا در کــنار خاکم پندی دهم شما را
کای کاروان همره ی وی همــراهــان آگه خوانید از دل و جان دلدارتان خدارا
دنیــــا بقا ندارد با کس وفا ندارد خواهید اربقا را، خوانید با وفارا
اوقات نقد عمرم شد از کفم به حسرت آنـات نقد عمــرت فرصت شما و یـــارا
بینوش از من این پند منوش ساغری چند آنگـه در آی بــزم پیران پـارسـا را
ای سه و چارده ســال قد کمان بیاید وقت سفــ
یک اربعین بزندان بنشین تا بیابی خیر کثیر حکمـت هم درد و هــم دوارا
بزدای زنگ و رنگ جام جهان نما را تا بر تو عرصه دارد اسرار ما سوارا
حیف است گر بخواهم جز یار نازنینم جور است گــر بخوانم جز مصحف و دعا را
فضل است ار ببخشد این مفلس گدارا لطف است گــر پذیرد این زار بی نوارا
یادش شهاب رجم شیطان مارد آمد از آسمـان جــان زنـــدان با صــفا را
ایدل بدار شرمی ازاین قساوت وین آب زلال خیـــزد از قلب سنــگ خـــارا
در خلوت سحرگه وقتی که عاشقانراست خوشتر زتخت و بخت اسکنــــدر است و دارا
در کارگاه هستی جز عیش عشق و مستی یــارب مبــاد دستی دل داده فنــا را
نجم خجسته خواهد از یار مهربانش خورشیــد خـاور خود گردان این سها را
علامه حسن زاده آملی