اهدا به....
تقدیم به معلمان ابتدایی ام (مرحوم حاج عبدالصالح سبحانی و مرحوم رمضانعلی علیزاده و حاج بختیار عالیشاه
روز اول بمن آموخت معلم آ را
خون دل خورد بسی تا که نوشتم با را
دست خود برد به بالا و به پایین آورد
تا که بخش کنم با با را
زنگ نقاشی من رنگ نمی دانستم
او به من گفت که آبی بکشم دریا را
آنقدر گفت از این فاصله های دم دست
تا مراعات کنم فاصله در املا را
بازگو کرد که دهقان فداکار که بود
تا که سر مشق دهد جماه ئ خوبی ها را
تا که از زندگیم کسر کنم سایه ئ جهل
با کمی حوصله آموخت به من منها را
گفت روباه پنیر از دهن زاغ ربود
تا که یادم نرود حقه این دنیا را
گفت آ بر سر خود نیز کلاهی دارد
عشق با حوصله بر داشت کلاه ما را
ما که آموختم بوذیم که بابا را ؟؟
درس دهقان فداکار فراموش شد و
زندگی برد که محتاج کند دارا را
شوهر سارا شیاد در آمد از آب
کرد چون شام سیه زندگی سارا را
بوی مرگ آمد و بری به مرادش نرسید
سرطان رفت که تسلیم کند کبری را
کاش آن روز معلم عوض رو به و زاغ
یاد می داد به ما زیرکی فردا را
کاش آن روز سر بازی قایم با شک
ایست می داد بد و زشت همه دنیا را
او به ما گرچه الفبای محبت آموخت
ما غلط یاد گرفتیم الف تا یا را
بدرود به همه معلمان ........