بیاد پدرم.......
بیاد پدرم.........
باران می بارد، با نم نم باد پائیزی ، در این باران غم گیر..
دلم برای مردی تنگ است که.......
تمام زندگیش را در راه ، عشق به خانواده اش زیست..
او مردی بود با دلی بزرگ که حتی دلواپس..
پرهای شکسته قاصدک بود..
دلم برای مردی تنگ است...
که در زندگیش در را خدمت به همنوع خود زیست و همچون ..
امید زندگی کرد..
اندیشه های بزرگی که گاه..
رنگ نوشتن می گرفت..
او رفت با تمام آرزوهایش را ..
که با خود برد..
و هنوز هم خاطراه هایش را..
بیاد دارم..
با همان مهربانی، با همان دلسوزی، م با همان نگاه مهرش..
با همان لبخند های امید وار و..
چشمانی که همیشه به من می...
گفت دوستت دارم چون هم نام پدرم هستی..
پدرم رفت........
پدری که همیشه برای من..
نمادی از صبر و مشورت بود و در تمام زندگی...
و من هنوز هم به یادش هستم ..
وقتی رفت زندگیش را یافتم ، تازه متوجه شدم که وای.......
پدرم رفت..
با تمام امیدها و تنها واژه ای ..
غریب ذهن من..
کاش دوباره می آمد ، کاش دوباره دیدار تازه می شد، کاش ....
شایدفرصتی دوباره داشتم تا..
به او بگویم...
پدرم دوستت دارم ...دوستت دارم.......
اما هرگز او نخواهد آمد..
بیادش.....
به عشقش.....
به محبتش...
به نگاهش..........
همیشه خواهم بود.....
دلم تنگ است برای مردی که نامش پدربود........آری پدر.....